تاریخ بنی اسراییل:
خداوند بارها در قرآن ذکر کرده است که به تاریخ بنگرید وعاقبت گذشتگان را ببینید و عبرت گیرید .بنی اسراییل تاریخی دارد که به واقع اگر هر قوم دیگری اینگونه مورد نعمت و لطف خداوند قرار می گرفت و پیامبرش این معجزات بزرگ را برای آنان می آورد هرگز لحظه ای غفلت و شک را در دل راه نمی دادند و حتی لحظه ای از عبادت خدا غافل نمی شدند . حال این سؤال ایجاد می شود که چرا این قوم پیمانهای خود را یکی پس از دیگری می شکستند و شرک خود را تکرار می کردند؟ واقعیت این است که هنگام ورود بنی اسراییل به مصر چیزی وارد فرهنگ آنها شد که به نقل از تئودور ریناش " کابالا سمی بود که در رگهای یهودیت تزریق شد و آن را دربر گرفت و هرگز نمی توانند آن را پاک کنند".کابالا شامل ارتباط با موجودات ماوارایی بود، چیزی که خدا آن را منع کرده است. زیرا راه برگشت آن به قدری سخت است که به قیمت زتدگی انسان تمام خواهد شد، همانند توبۀ افرادی از بنی اسراییل که گوساله پرست شدند و مرگ تنها راه قبولی توبه آنها شد که انشاالله در در ادامه به تفصیل برای شما بیان خواهد شد.اکنون از ابتدای تشکیل بنی اسراییل آغاز می کنیم :
حضرت ابراهیم دو پسر به نامهای اسماعیل واسحاق داشت.حضرت یعقوب پسر اسحاق و پدر یوسف بود. به علت لقب حضرت یعقوب (اسراییل:بنده خدا) فرزندان وی را بنی اسراییل نامیدند. البته نام یهود نیزکه بر آنان می گذارند به چند علت است:1)نام پسر بزرگ حضرت یعقوب یهودا بود 2)برگرفته از یهوه به معنای خدا 3) به معنی هدایت یافته ،به خاطر توبه بعد از گوساله پرستی
حضرت یوسف بعد از آنکه عزیز مصر شد. خانواده خود را به مصر آورد و از فرعون خواست تا آنها را در سرزمینی به نام جاسان جای دهد . پس از 17 سال سکونت بنی اسراییل در آنجاحضرت یعقوب از دنیا رفت و بنابر وصیتش در فلسطین به خاک سپرده شد. بنی اسراییل بعداز مرگ حضرت یعقوب به زندگی پر شکوه خود ادامه دادند و فرزندان بسیار و زمینهای زیادی به دست آوردند . در طی سالهایی که بنی اسراییل در مصر بود ، شیفته ثروت و قدرت مصریان شد پس در صدد برآمد تا راه مصریان را در به دست آوردن این عظمت دنبال کند. از این نقطه تاریخ بود که تزریق کابالا به یهودیت آغاز شد.پس از مرگ حضرت یوسف ،فرعون که یهودیان را تهدیدی برای حکومت خود حس کرد شروع به تحت فشار قرار دادن آنان نمود.این ظلم وشکنجه ها ادامه داشت و در زمان تولد حضرت موسی به اوج خود رسید.به خواست خداوند موسی متولد شد ودر دربار فرعون رشد کرد .حضرت موسی به مدین رفت و در آنجا با دختر حضرت شعیب ازدواج کرد وبه مصر بازگشت. در راه بازگشت خداوند مژده نبوت را به وی داد و و او را مأ مور رفتن نزد فرعون و دعوت او ومصریان به پرستش خدای یگانه کرد. حضرت موسی نزد فرعون رفت و دعوت خود را به او و مشاورانش گفت ولی آنان انکار کردند. حضرت موسی معجزات خود را برای آنان آشکار ساخت اما چون جادو وسحر زنگاری سیاه بر دل آنان گذاشته بود جز تعداد کمی ، کسی ایمان نیاورد. ظلم و ستم بر بنی اسراییل افزایش یافت تا جایی که نزد حضرت موسی آمدند و از او خواستند برای نجات آنان و نابودی فرعونیان دعا کند. آن حضرت نیز قوم فرعون را نفرین کرد .پس از آن خداوند بلاهای بسیاری را برفرعونیان نازل کرد مانند قحطی ، طوفان دریا، حمله ملخ ها ، شپش ها، وزغ ها، خون شدن نیل و آب چاهها، سنگ شدن اموال. بعد از هرکدام از این بلایا ، فرعونیان نزد حضرت موسی آمدند و اظهار توبه نمودند و از آن حضرت خواستند تا برای رفع آن بلا دعا نماید. اما پس از رفع بلا دوباره برکفر خویش اصرار ورزیدند . این اتفاقات ادامه داشت تا وحی بر حضرت موسی آمد که بنی اسراییل را از مصر خارج کند . آن حضرت به اذن خدا بنی اسراییل را از نیل گذرانید وفرعونیان را در آن غرق کرد. بعد از این وقایع جای آن داشت که بنی اسراییل به شکرانه این همه نعمت و معجزه تا پایان عمر لحظه ای در دل شرک خدا را راه ندهند. اما بعد از آنکه از نیل عبور کردند از کنار قومی گذشتند که بت پرست بودند پس از حضرت موسی خواستند که" برای ما نیز معبودی بساز چنانچه اینان معبودهایی دارند ".براستی چرا قومی که این همه معجزه را در برخود داشتند این گونه چشم بصیرت شان کور بود.این چنین بود که بنی اسراییل به خاطر تاریکی که تفکرات غلط و ارتباط با شیاطین بر دلهایشان گذاشته بود کر وگنگ شده بودند و حتی بزرگترین معجزات نیز بر آنان اثر نمی گذاشت . بعد از ارشاد وراهنمایی حضرت موسی یهودیان توبه کردند. پس از این ماجرا تصمیم بر آن شد که حضرت موسی برای گرفتن تورات به مدت 30 روز به کوه طور برود . همراه آن حضرت 70 نفر از بنی اسراییل به کوه طور رفتند تا شاهد گفت و گوی آن حضرت با خداوند باشند و بعد از آن شکی در خود راه ندهند. اما هنگامی که گفت گوی موسی با خداوند را شنیدند ، گفتند که از کجا بدانیم که این صدای خداست ما باید خدا را با چشم ببینیم تا بپذیریم.اما خداوند به خاطر این بهانه جویی عذاب خود را بر آنان نازل کرد،که باعث بیهوشی حضرت موسی ومرگ آنها شد . اما حضرت موسی بعد از آنکه به هوش آمد برای آنها تقاضای بخشش کرد و خداوند دعای وی را پذیرفت و آنها را زنده کرد.پس حضرت موسی 10 شب دیگر در طور ماند و پس از 40 روز همراه تورات به میان قومش بازگشت.همین 10 شب سبب آزمایش و فتنه بنی اسراییل شد. سامری از زیور آلات به یغما برده شده از مصر گوساله ای ساخت که صدایی از آن بیرون می آمد.در روایات اختلاف است که آیا سامری با سحر و جادو باعث ایجاد این صدا می شد یا آن را طوری قرار داده بود که همراه با ورود باد در گوساله صدا می داد(این گوساله در حقیقت نسخه عینی از هاثر وآفیس بتهای مصریان بود.هاثر وآفیس خدایان گاو نر و ماده ، نماد خورشیدپرستی بودند.پرستش این خدایان تنها یک مرحله ا زتاریخ طولانی خورشید پرستی مصر است).سامری فردی منافق بود که که چون از علم سحر و ستاره شناسی آگاه بود از نجات بنی اسراییل خبر داشت و خود را در زمره بنی اسراییل قرار داد تا نجات یابد اما پس از غیبت حضرت موسی شروع به ترویج بت پرستی کرد.حضرت موسی پس از بازگشت به سوی قومش و دیدن گوساله پرستان برآشفت و پس از انذار قومش نزد سامری رفت و او را مورد شماتت قرار داد .در روایات مجازات مختلفی برای سامری بیان شده که از جمله آن مبتلا شدن به یک بیماری لاعلاج بود که در ارتباط با افراد اجتماع شدت پیدا میکرد می باشد، که باعث شد او سر بیابان بگذارد.حضرت موسی گوساله را سوزاند و در دریا افکند.گوساله پرستان که به اشتباه خود پی برده بودند اظهار توبه کردند،پس خداوند اینگونه شرط قبولی توبه آنان را به حضرت موسی بیان کرد:"ای قوم شما به خود ستم کردید پس به پیشگاه پروردگار توبه کنید و به سوی او بازگردیدو خود را به قتل رسانید،این کار برای شما در پیشگاه پروردگارتان بهتر است"(بقره54،نسا152)
توبه این بود،گوساله پرستان در دو صف غسل کرده و کفن پوشیده ایستادند و 12000 نفر از کسانی که گوساله نپرستیده بودند با شمشیر بران، شروع به کشتن آنان کردند تا آنکه 7000 نفر کشته شد پس خدا توبه آنان را پذیرفت وفرمان قطع کشتار را داد.
بنی اسراییل را تفکری فرا گرفته بود که همچون گرداب آنها را به درون خود میکشید به طوری که اگر زنده می ماندند بیشتر در آن غرق شده وبار دیگر توبه شکسته ، شرک می ورزیدند.
حضرت موسی قومش را به سوی سرزمین مقدس(بیت المقدس)برد. در آن زمان بر بیت المقدس قومی قوی و خشن حکومت می کردند.پس خدا به یهودیان فرمان داد "که بروید و با آنها بجنگید و وارد سرزمین مقدس شوید".وباز هم جسارتی دیگر،بنی اسراییل که ترسیده بودند به حضرت موسی گفتند که "تو وخدایت بروید وبجنگید، ما اینجا نشستته ایم".خدا نیز به خاطر این بی شرمی بیت المقدس را برای 40 سال بر آنان حرام ودر سرزمین تیه سرگردان کرد به طوری که آنان هر روز صبح که بیدار می شدند و تا شب راه می رفتند ولی دیگر روز خود را در همان جای دیروز مشاهده می کردند. شاید هدف از 40 سال تبعید این بود که این نسل آلوده به گناه و ترسو با نسل جدیدی عوض شود،که ایمان قویتری داشته باشند.در این 40 سال حضرت موسی وبرادرش هارون از دنیا رفتند. بعد از پشت سر نهادن سالهای تبعید بنی اسراییل به رهبری یوشع بن نون که از سبط بنیامین بود وارد سرزمین مقدس شدند.بعد از مرگ حضرت موسی یهودیانی که به جادو آلوده بودند(کابالیستها)ادعا کردند که ما می توانیم که خلقت را اداره کنیم و گفتند که دست خدا بسته است و ماییم که خلقت را اداره می کنیم . پیامبران زیادی پس از یوشع امدند تا بنی اسراییل را از این آلودگی پاک کنند که چندی از آنان را برای شما نام برده میشود: کالب بن یوفنا-حزقیل-الیاس-یسع-ذوالکفل-اشموئیل-طالوت- داوود-سلیمان- یونس- زکریا-یحیی-حضرت عیسی
یهودیان بار دیگر دچار شرک و نافرمانی و معصیت الهی شدند و وحدت بین آنها از بین رفت. دشمنان آنها از این فرصت استفاده کرده وشهرها وزمینهای آنها را غارت کردند.در یکی از این جنگها بنی اسراییل صندوق عهد را از دست دادند.صندوق عهد، صندوقی بود که به خاطر محتویات داخل آن ( به روایتی تورات و عصای حضرت موسی و میراث دیگر پیامبران)خداوند در آن خاصیتی نهاده بود که آرامش و سکینه آنان هنگام جنگ و پیروزی آنان در جنگ می شد.اما یهود به خاطر نافرمانی از خداوند این صندوق را در یکی از جنگها از دست داد.
خداوند متعال اشموئیل را به پیامبری بنی اسراییل برگزید. وی توانست به سختی اوضاع سیاسی یهود را سامان بخشیده وبا بت پرستی مبارزه کند.یهودیان برای مبارزه با دشمنان و بازپس گیری سرزمینهایشان نزد اشموئیل رفته و از او خواستند تا پادشاهی برای آنان انتخاب کند.اشموئیل طالوت را انتخاب کرد.اما آنان گفتند"از کجا وی را بر ما پادشاهی باشدبا اینکه ما به پادشاهی سزاوارتریم و او را وسعت مال نیست.پیامبرشان به آنها گفت: همانا خداوند او را بر شما برگزید و به فزونی در علم ونیروی بدنی او را برتری دادو خدا به هرکه خواهد پادشاهی دهد که خدا وسعت بخش و داناست.بدانها گفت : نشان پادشاهی او آن است که تابوت که آرامشی از پروردگارتان و باقی مانده ای از خاندان موسی و هارون واکذارده در آن است، برای شما بیاید که که فرشتگان آن را حمل کنند.(بقره246-248)
بازگشت تابوت به بنی اسراییل:
افرادی که تابوت را برده بودند مبتلا به دردی در گردن شدند و هرجا که تابوت را می بردند مرگ و وبا ظاهر می شد. پس چون فهمیدند که همه این بلایا به خاطر تابوت است آن را روی تختی گذاردند و تخت را به دو گاو وصل کرده رها کردند.تا اینکه دو فرشته تابوت را به سوی بنی اسراییل سوق دادند.یهودیان نیز پس از مشاهده تابوت ، طالوت را به پادشاهی قبول کردند.طالوت با سپاهش به نبرد با جالوت که ظلم بسیاری به بنی اسراییل کرده بود،رفت. داوود که در میان سپاهیان طالوت بود توانست در جنگ،جالوت را باسنگی از میان بردارد.از آن پس نام داوود بر زبانها افتاد . حضرت داوود بعد از طالوت به سلطنت و نبوت رسید.خداوند متعال به آن حضرت زبور را نازل کرد که شامل اوراد مذهبی و تسبیح و تمجید پروردگار و برخی از اخبار آینده بود.
بنای بیت المقدس:
در زمان حضرت داوود طاعون فرا گیر شد .پس آن حضرت به مردم دستور داد که در محل بیت المقدس جمعشون و دعا کنند(چون که دیده بود که فرشتگان از این مکان به آسمان بالا روند).پس از آن به روایتی مردم سر از سجده برنداشته،طاعون رفع شد.بعد از این ماجرا حضرت داوود بنای مسجدی را در آن مکان نهاد.اما حضرت داوود وفات یافت ادامه ساخت مسجد به عهده حضرت سلیمان فرزند وجانشین آن حضرت افتاد.حضرت سلیمان نیز شیاطین واجنه را جمع کرد وبع ساخت بناهای در شهر(12قلعه) و مسجد گمارد. این مسجد همان است که ماسونها آن را معبد سلیمان می نامند و ادعای آن را دارند که 72 (عدد قدرت ماسونها)نفر از بزرگان جادو و جن گیری معبدرا ساخته اند و همچنین نام خود را فراماسون(بنایان آزاد) نهاده اند به این معنا که در ساخت معبد آزاد بوده اند. درصورتی که به اذن خدا اجنه و شیاطین مسخرو در بند حضرت سلیمان بودند. فراماسونها حضرت سلیمان را نه یک پیامبر، بلکه یک پادشاه و جادو گر و جن گیر بزرگ می دانند.این ادعا درحالی است که حضرت سلیمان در زمان خود که جادو بیداد می کرد تمام ابزارآلات جادو گری را جمع ومدفون کرد.ماسونها ساخت معبدرا به یک بنا به نام هیرام نسبت می دهند وافسانه آن را این گونه بیان می کنند: هیرام افرادی را که در ساخت معبد کار میکردند را به سه گروه،استاد بنا(درجه3)،ابزار یاب(درجه2)، شاگرد(درجه1)تقسیم کرد.{بعدها این 3 درجه ارتقا یافت و اکنون 33 درجه لژهای فراماسونی را تشکیل می دهد}هیرام برای هر کدام از این درجه ها کدی قرار داده بود تا اسامی آنان فاش نشوند.مدتی بعد افرادی نزد وی رفته و از او اسامی و کد افراد مشغول به کار در معبد را خواستند اما او مقاومت کرده و اسامی را فاش نکردو در نتیجه آنها هیرام راکشته و تکه تکه کردند.اما 9(عددمقدس ماسونها) عدد از معماران پیرو هیرام به دنبال وی رفته ،قطعات بدنم اورا کنار هم می نهند وهیرام زنده می شود .پس از این ماجرا آن افراد دستکش سفید در دست کرده به نماد اینکه در قتل هیرام نقش نداشته اند . دستکش سفید امروزه هم به عنوان نماد فراماسونی به کار می رود.
فتنه و آشوبهاى آخر الزمان متن 26 حادثه زلزله و طلوع ستارهاى ..... ص : 25
فتنه و آشوبهاى آخر الزمان، متن، ص: 23
[در باره هلاك ترك به وسيله باد و برف]
(1) (باب پنجاه و چهارم:) كعب ميگويد: يك كشتى پر از آنها «1» وارد مىشود و از دجله و فرات آب مىآشامند و در جزيره ميروند و اهل اسلام در آن جزيره خواهند بود و تاب مقاومت آنها را ندارند آنگاه خدا برفى را كه در آن سرماى شديد و باد و يخ باشد بر آنها مسلّط ميكند تا آنها نابود شوند، بعد از آن، مسلمين بطرف ياران خود بر ميگردند و ميگويند: خدا آنها را هلاك كرد و يكى از آنها باقى نمانده و تا آخرين نفر آنها هلاك شدند.
[حوادثى كه در فرات براى ترك پيش مىآيد]
(2) (باب پنجاه و پنجم:) مكحول از حضرت محمّد بن عبد اللَّه صلى اللَّه عليه و آله روايت كرده كه فرمود:
طايفه ترك دو مرتبه خروج ميكنند، مرتبه اول: از آذربايجان خروج ميكنند و مرتبه دوم: مالهاى سوارى خود را بفرات ميبندند و بعد از آن، تركى نخواهد بود.
سيد بن طاوس گويد: شايد معناى حديث اين باشد كه غير از آن تركها ترك ديگرى داخل فرات نشده و خلافت نخواهند كرد بلكه همان طايفه ترك هستند كه خلافت را مالك ميشوند. (3) (باب پنجاه و ششم:) يزيد بن جابر و غير او از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله روايت كرده كه فرمود: طايفه ترك را دو خروج خواهد بود اول آنكه (با هر جا مصادف شوند) خراب ميكنند دوم آنكه بسوى نهر فرات سرعت مينمايند. عبد الرحمن در حديث خود
فتنه و آشوبهاى آخر الزمان، متن، ص: 24
از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله روايت كرده كه فرمود: قربانى بزرگ خدا در ميان قوم ترك است و بعد از آنها تركى نخواهد بود.
سيد بن طاوس گويد: شايد منظور، ترك بنى عباس باشد كه مسلمان بودند، آنها كه تركى نظيرشان نبوده و قربانى بزرگى بدست آن دولت ستمكار قربانى شد.
[جنگ سفيانى با ترك]
(1) (باب پنجاه و هفتم:) أرطات گويد: سفيانى با ترك جنگ ميكند و بعد از آن بدست مهدى عليه السّلام ريشه كن خواهند شد.
[علامت از بين رفتن سلطنت آنها]
(2) (باب پنجاه و هشتم:) حذيفة بن يمان گويد: وقتى كه اولين (طائفه) ترك را در جزيره ديديد با آنها جنگ كنيد تا آنها را شكست دهيد يا اينكه خدا شرّ آنها را دفع كند زيرا آنها حرم را افتضاح ميكنند و آن علامت خروج اهل مغرب و از بين رفتن قدرت و سلطه آنها است.
[راجع به صيحه ماه رمضانى كه اول آن جمعه باشد]
(3) (باب پنجاه و نهم:) ابن مسعود از حضرت محمّد بن عبد اللَّه صلى اللَّه عليه و آله روايت كرده كه فرمود:
وقتى كه در ماه رمضانى (صيحهاى) يعنى صداى شديدى «1» بوجود آمد در ماه شوال صداى پهلوانها در جنگ بلند مىشود و جنگ و فتنههائى بپا خواهد شد و در ذى قعده قبيلهها متفرق ميشوند و در ماه ذى حجة و محرم خونها ريخته مىشود، آنگاه سه مرتبه فرمود: چه محرمى؟! هيهات، هيهات در آن موقع مردم كشته ميشوند.
ابن مسعود گويد: از آن حضرت پرسيديم: آن صيحه در چه وقتى
فتنه و آشوبهاى آخر الزمان، متن، ص: 25
خواهد بود؟ فرمود: آن صيحه در نيمه ماه رمضان در ظهر روز جمعه خواهد بود و اين حادثه وقتى پيش مىآيد كه شب (اول) ماه رمضان جمعه باشد، اين فتنه است كه شخص خواب را بيدار ميكند و شخص ايستاده را بزانو در مىآورد، در آن شب جمعه زنان عفيفه توالت كرده از خانههاى خود خارج ميشوند، پس موقعى كه نماز صبح روز جمعه را خوانديد وارد خانههاى خود شويد و درهاى خانه خود را قفل كنيد و پنجره (اطاق) خود را مسدود نمائيد، و خود را بپوشانيد و گوشهاى خود را ببنديد، موقعى كه آن صيحه را احساس كرديد خدا را سجده كنيد و بگوئيد: (سبحان القدوس، ربنا القدوس) زيرا كسى كه اين دستور را انجام دهد نجات مىيابد و كسى كه اين عمل را انجام ندهد هلاك خواهد شد.
[حادثه زلزله و طلوع ستارهاى]
(1) (باب شصتم:) وليد گويد: چند روزى از ماه رمضان گذشت و زلزلهاى دچار اهل دمشق شد، و جمعيت زيادى از مردم در ماه رمضان سنه (137) هلاك شدند، چنين بلائى ديده نشده بود و آن همان زلزلهاى بود كه در قريه (خرستا) اتفاق افتاد و ستاره دنباله دارى را در محرم سنة (145) از طرف مشرق ديدم و در همه آن محرم آن را در موقع فجر ميديديم، بعد از آن مخفى شد، آنگاه آن را بعد از غروب آفتاب در حمره خورشيد ديديم و بعد آن را در مدت دو يا سه ماه در بين مشرق و مغرب ديديم، آنگاه در مدت دو يا سه ماه مخفى شد، در مرتبه چهارم ستارهاى بود خفى در نزديكى جدى (نام ستارهاى است) بچشم ميخورد كه در دو ماه جمادى و روزهاى رجب با دوران فلك بدور جدى دور ميزد،
فتنه و آشوبهاى آخر الزمان، متن، ص: 26
آنهم مخفى شد، پس از آن ستارهاى كه صاف و روشن نبود از طرف راست قبله شام طلوع كرد كه شعله آن از طرف قبله تا آجرهاى ارمينه بود من شرح آن ستاره را براى شيخ سال خورده و ضعيفى كه در نزد ما بود نقل كردم او گفت: اين ستاره منتظر نيست. وليد گويد: در چند سال اخيرى كه از عمر ابو جعفر باقى بود ستارهاى را ديدم كه در مدت يك ساعت از شب بطورى دو طرف آن بهم رسيده كه نظير طوق شد.
فتنه و آشوبهاى آخر الزمان متن 28 عمود آتشى كه از طرف مشرق ديده مىشود ..... ص : 28
[علامتهاى منقرض شدن سلطنت بنى عباس]
(1) (باب شصت و يكم:) كعب الاحبار گويد: علامت انقطاع خلافت بنى عباس آن قرمزى است كه در وسط آسمان ظاهر مىشود و آن ستارهاى كه از طرف مشرق طلوع ميكند و چون ماه شب چهارده نورانى خواهد بود و بعدا آن قرمزى بر طرف مىشود وليد گويد: از كعب بمن رسيده كه گفت: قحطى در مشرق و بلائى در مغرب و قرمزى در جوّ پيدا مىشود و موتى از طرف قبله انتشار پيدا ميكند.
[ستارهاى كه از مشرق طلوع مىكند و چون شاخى منحنى مىشود]
(2) (باب شصت و دوم:) جابر جعفى از ابو جعفر روايت كرده كه گفت: موقعى كه بنى عباس بخراسان برسند ستارهاى از مشرق در نزديكى (ذو شفا) طلوع ميكند و آن اول ستارهاى بود كه طلوع كرد و خدا بغرق و هلاكت قوم نوح امر كرد. و در آن وقتى كه حضرت ابراهيم را در آتش انداختند آن ستاره نيز طلوع كرد و آن موقعى كه خدا فرعون و ياران او را هلاك كرد آن ستاره نيز طالع شد. و يكى از مواقعى كه آن ستاره طلوع كرد وقتى بود كه حضرت يحيى بن زكريا عليه السّلام را كشتند.
فتنه و آشوبهاى آخر الزمان، متن، ص: 27
وقتى كه آن ستاره را ديديد از شر فتنهها بخدا پناه ببريد و طلوع آن ستاره موقع گرفتن آفتاب و ماه خواهد بود بعد از آن طولى نميكشد كه (ابقع) «1» در مصر ظهور ميكند.
[ستاره دمدارى كه در ماه صفرى طلوع مىكند]
(1) (باب شصت و سوم:) ابن مسعود گويد: در ماه صفرى علامتى خواهد بود كه ابتداء ستاره دنباله دارى پيدا شود.
[حوادثى كه در ماه رمضان و محرم واقع مىشود]
(2) (باب شصت و چهارم:) مكحول از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله روايت كرده كه فرمود: دو شب كه از ماه رمضانى گذشت در آسمان علامتى ظاهر مىشود، در ماه شوال نجات يافتن بعيد است، در ماه ذى قعده فتنه و جنگهائى خواهد شد، در ماه ذى حجه حاجىها را غارت ميكنند و در ماه محرم ....
چه محرمى؟!. (3) (باب شصت و پنجم:) عبد الوهاب بن بحث گويد: از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بمن رسيده كه فرمود: در ماه رمضانى در آسمان علامتى چون عمود درخشنده يافت مىشود در ماه شوال بلا، در ماه ذى قعده جنگ و فتنه، در ماه ذي حجه حاجىها را غارت ميكنند و محرم چه محرمى؟!. (4) (باب شصت و ششم:) ابو هريره از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله روايت كرده كه فرمود: در ماه رمضانى علامتى پيدا مىشود و در ماه شوال گروهى ظاهر ميشوند آنگاه در ماه ذى قعده جنگ و فتنههائى بوجود مىآيد، و در ماه ذي حجه
فتنه و آشوبهاى آخر الزمان، متن، ص: 28
حاجيها را غارت ميكنند، در ماه محرم حرامهائى حلال ميشوند، در ماه صفر زد و خوردهائى خواهد شد، بعد از آن در دو ماه ربيع قبيلهها بنزاع ميپردازند، بعد از آن (العجب كل العجب بين جمادى و رجب) آن موقع ناقه خفيفهاى بهتر است از قريهاى كه صد هزار نفر در آن داخل شوند.
[صوت و ندائى كه در ماه رمضان و محرم واقع مىشود]
(1) (باب شصت و هفتم:) شهر بن حوشب ميگويد: از پيغمبر خدا صلى اللَّه عليه و آله بمن رسيده كه فرمود: در ماه رمضانى صوت و صدائى بوجود مىآيد و در ماه شوال بلا و در ماه ذى قعده قبيلهها بجنگ خواهند پرداخت و در ماه ذى حجه حجاج را غارت ميكنند و در ماه محرم منادى از آسمان ندا ميكند: آگاه باشيد كه برگزيده خلق خدا فلانى است، پس (بحرف) او گوش دهيد و او را اطاعت كيد.
[عمود آتشى كه از طرف مشرق ديده مىشود]
(2) (باب شصت و هشتم:) خالد بن معدان ميگويد: بزودى عمودى از آتش از طرف مشرق ظاهر مىشود كه اهل زمين آن را مىبينند، كسى كه آن را درك كرد بايد غذاى يك ساله اهل و عيال خود را تهيه نمايد. (3) (باب شصت و نهم:) كثير بن مرّه حضرمى ميگويد: نشانى حادثه و سختى روزگار آنست كه در رمضانى علامتى در آسمان پيدا مىشود و بعد از آن، اختلاف در بين مردم شروع مىشود، اگر آن زمان را درك كردى هر چه ميتوانى طعام و غذا تهيه كن
فتنه و آشوبهاى آخر الزمان متن 33 سفيانى كه داخل مصر مىشود ..... ص : 33
[علامتى در زمان سفيانى دوم]
(1) (باب هفتادم:) زهرى گويد: از زمان خروج و سلطنت سفيانى علامتى در آسمان ديده مىشود. و كثير بن مره ميگويد: من هفتاد سال است منتظر حادثهاى هستم كه در ماه رمضانى اتفاق بيفتد. (2) (باب هفتاد و يكم:) وليد ميگويد: قبل از خروج مهدى عليه السّلام ستاره دم دارى از مشرق طلوع ميكند كه مثل ماه شب چهارده براى مردم زمين نور ميدهد. وليد گويد:
هيچ كدام از آن قرمزى و ستارههائى كه ما ديديم آن علامت نيستند، ستاره آن علامتها آن ستارهاى است كه در ماه صفر يا دو ماه ربيع يا ماه رجب در آفاق گردش ميكند، و پادشاه آن زمان با تركها حركت ميكند و اشخاصى با بيرقها و فولادها متابعت او خواهند كرد.
[آفتاب دو مرتبه در ماه رمضانى خواهد گرفت]
(3) (باب هفتاد و دوم:) شريك ميگويد: بمن چنين رسيده كه در ماه رمضان قبل از خروج مهدى عليه السّلام آفتاب دو مرتبه خواهد گرفت.
[علامت هلاك بنى عباس]
(4) (باب هفتاد و سوم:) كعب ميگويد: هلاكت بنى عباس در نزد شما با خوف و مصيبت واقع و ظاهر مىشود، ما بين بيست الى بيست و پنج ستاره است كه آنها ستاره نورانى را كه چون قمر است پرتاب ميكنند، و آن ستارهاى كه پرتاب مىشود ستارهاى است كه با صداى شديدى از آسمان سقوط كرده در مشرق واقع مىشود آنگاه مثل مار بنحوى بخود مىپيچد كه عنقريب دو طرف آن بهم ميرسد و در يك شب دو زلزله نحس اتفاق مىافتد و از آن به مردم بلاء شديدى ميرسند.
فتنه و آشوبهاى آخر الزمان، متن، ص: 30
(1) (باب هفتاد و چهارم:) ابو هريره ميگويد: در رمضانى صداى شديدى شنيده مىشود كه اشخاص خواب را بيدار و زنان عفيفه توالت كرده را از مسكنهاى خود خارج ميكند و در ماه شوال نجات يافتن بعيد؟ است، و در ماه ذى قعده بعضى از قبيلهها بسوى يك ديگر ميروند و در ماه ذى حجه خونها ريخته خواهد شد و سه مرتبه گفت: محرم چه محرمى؟! آن محرم وقت انقطاع خلافت آن گروه است.
[بلائى كه در موقع خراب شدن شام پيدا مىشود]
(2) (باب هفتاد و پنجم:) عبد اللَّه بن عمر از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله روايت كرده كه فرمود: مردم در يك زمانى هميشه (داراى امنيت) خواهند بود تا اينكه (سر) كوبيده شود پس وقتى كه سر يعنى شهر شام كوبيده شود مردم هلاك ميشوند، از كعب پرسيدند: كوبيدن سر يعنى چه؟ گفت: يعنى خراب شدن شام. (3) (باب هفتاد و ششم:) سعيد بن مسيب ميگويد: در شام فتنهاى خواهد بود كه از هر ناحيهاى آن را برطرف ميكنند از ناحيه ديگرى سر بلند ميكند و آن فتنه انتهاء ندارد تا اينكه منادى از آسمان ندا ميكند كه امير شما فلان خواهد بود. (4) (باب هفتاد و هفتم:) مهاجر وصالى گويد: موقعى كه فتنه مغرب بپا شد بسوى يمن حركت كنيد، چه آنكه هيچ زمينى غير از آن، شما را نجات نميدهد.
فتنه و آشوبهاى آخر الزمان، متن، ص: 31
[كوه خليل ع محل امن و امان است]
(1) (باب هفتاد و هشتم:) وحيد بن عطا از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله روايت كرده كه فرمود: كوه ابراهيم خليل عليه السّلام كوه مقدسى است، موقعى كه نشانههاى عذاب در بنى اسرائيل نازل شد خدا بموسى عليه السّلام وحى كرد كه بجهت گناهان بنى اسرائيل بكوه ابراهيم خليل عليه السّلام فرار كنيد. (2) (باب هفتاد و نهم:) كعب ميگويد: فتنهاى چون شب تاريك، شما را فرا خواهد گرفت كه در ما بين مشرق و مغرب خانهاى از مسلمين باقى نميماند مگر اينكه آن فتنه داخل آن خانه مىشود.
پرسيدند: آيا كسى از آن فتنه خلاص نخواهد شد؟! گفت: كسى خلاص مىشود كه زير سايه شاخههائى كه بين او و دريا است بنشيند، او از آن فتنه سالمترين مردم خواهد بود، وقتى كه سال (122) فرار رسد اين خانه من ميسوزد، راوى گويد در همان سال خانه او سوخت.
[رستگارترين مردم از فتنه شمشير اهل ساحل خواهند بود]
(3) (باب هشتادم:) ضمرة بن حبيب گويد: رستگارترين مردم از فتنه شمشير و بلاء مردم ساحل و حجازند. (4) (باب هشتاد و يكم:) شخصى كوفى بنام (مسافر) از على عليه السّلام روايت كرده كه فرمود:
مؤمنى كه خواب باشد از آن فتنه نجات مييابد. و در روايتى است كه پرسيدند: منظور از خواب چيست فرمود: كسى كه در آن فتنه سكوت كند و چيزى از آن را ظاهر نكند.
فتنه و آشوبهاى آخر الزمان، متن، ص: 32
[يكى از علائم ظهور مهدى عليه السلام آن است كه زمين لشكر صخرى را فرو مىبرد]
(1) (باب هشتاد و دوم:) جراح ميگويد: صخرى بسوى كوفه مىآيد و سواران خود را در آنجا جاى گزين ميكند و اسيرها را نزد او مىآورند و در همان موقع به او خبر ميدهند كه مهدى عليه السّلام در مكه ظهور كرده آنگاه صخرى گروهى را از كوفه بسوى او ميفرستد كه زلزله آنها را فرا گرفته در زمين فرو ميروند. (2) (باب هشتاد و سوم:) ابن حنفيه ميگويد: خروج بيرق سياه از خراسان و سعيد بن صالح و خروج مهدى عليه السّلام و تقديم امر بآن حضرت در مدت هفتاد و دو روز خواهد بود.
[خروج سفيانى و مهدى عليه السلام]
(3) (باب هشتاد و چهارم:) ابو قبيل ميگويد: مردى از بنى هاشم مالك خلافت مىشود و بنى اميه را جز عده كمى ميكشد و غير از آنها كسى را نمىكشد آنگاه مردى از بنى اميه خروج ميكند و بشماره هر مردى كه (از بنى اميه كشته شده) دو مرد ميكشد تا اينكه غير از زنها كسى باقى نميماند، بعد از آن مهدى عليه السّلام خروج ميكند.
[در شام سر و صدائى از طرف بيداء بپا مىشود]
(4) (باب هشتاد و پنجم:) تبيع ميگويد: موقعى كه سر و صدائى از طرف بيابان شام بلند شود نه بيابانى خواهد بود و نه سفيانى. ليث ميگويد: اين سر و صدا بطبريه بپا مىشود و (اهل) خيمه را بيدار كرده پر و بالهائى ريشه كن مىشود، اين است حال (مردم) و آن شب طبريه.
فتنه و آشوبهاى آخر الزمان، متن، ص: 33
(1) (باب هشتاد و ششم:) أرطاة ميگويد: در زمان سفيانى دوم صداى شديدى بلند مىشود كه هر گروهى گمان ميكنند: چيزى كه نزديك آنها است خراب شد. (2) (باب هشتاد و هفتم:) يزيد بن ابى حبيب از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله روايت كرده كه فرمود:
خروج سفيانى بعد از سى و سه است، ابن لهيعه از ابن عباس روايت كرده كه گفت: اگر خروج سفيانى در سال (37) باشد سلطنت او (28) ماه خواهد بود و اگر خروج سفيانى در سال (39) باشد سلطنت او (9) ماه ادامه دارد.
[سفيانى كه داخل مصر مىشود]
(3) (باب هشتاد و هشتم:) حذيفه ميگويد: وقتى كه سفيانى در زمين مصر وارد شد مدت چهار ماه در آن زمين اقامت ميكند و اهل مصر را ميكشد و اسير ميكند، در آن روز است كه كار زنان، گريه خواهد شد زنى براى عورت خود گريه ميكند و زنى براى فرزندان خود ميگريد و زنى بعد از عزت براى دليلى خويشتن اشك ميريزد و زنى از براى شوقى كه بقبر دارد گريه ميكند. (4) (باب هشتاد و نهم:) كعب ميگويد: مصر منفور مىشود آن طور كه بصره منفور شد. (5) (باب نودم:) عبيدة بن عمير گويد: در مجلسى كه على عليه السّلام، عمر، ابن مسعود ابن عباس و عدهاى از اصحاب رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله حضور داشتند راجع به تفسير (حمعسق) از حذيفه پرسيده شد؟ حذيفه گفت: (ع) عذاب (س) قحطى و خشك سالى (ق) گروهى هستند در آخر الزمان.
فتنه و آشوبهاى آخر الزمان متن 37 صفت بيرقهاى سياه و كوچكى كه از مشق مىآيند ..... ص : 36
عمر گفت: آنها چه كسانى هستند؟ گفت: از بنى عباسند در شهرى كه آن را (زوراء) ميگويند كه جنگ بزرگى در آن اتفاق مىافتد و قيامت بر آنها قيام ميكند.
ابن عباس گفت: اين طور نيست كه تو ميگوئى بلكه (ق) بزمين فرو رفتن است، عمر به حذيفه گفت: تو خوب تفسير كردى و ابن عباس خوب معنا كرد. اين قول براى عدهاى ناگوار شد تا اينكه عمر و عدهاى از اصحاب رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله آن را پس گرفتند. (1) ابان بن وليد از ابن عباس شنيد كه ميگفت: سفيانى و فلانى خروج ميكنند و بحدى جنگ ميكنند كه شكم زنها شكافته مىشود و اطفال در ديگهاى جوشيده ميشوند. (2) كعب ميگويد: زنان بنى عباس را اسير ميكنند و آنها را بدهات دمشق ميبرند. (3) (باب نود و يكم:) جراح گويد: سفيانى داخل كوفه خواهد شد و سه روز اهل كوفه را اسير ميكند و شصت هزار از اهل كوفه را خواهد كشت و (18) شب در كوفه اقامت مينمايد كه اموال آنها را تقسيم كند، تا اينكه بيرقهاى سياهى (براى اخذ بيعت) بسوى مهدى عليه السّلام روانه ميكند.
[بيرقهاى سياهى كه از مهدى عليه السلام است]
(4) (باب نود و دوم:) محمّد بن حنفيه ميگويد: بيرق سياهى از بنى عباس خروج ميكند آنگاه از خراسان بيرقهاى سياهى خروج ميكنند كه كلاه (صاحب) آنها سياه و لباسشان سفيد خواهد بود. جلو آنها مردى از (بنى) تميم است كه آن را
فتنه و آشوبهاى آخر الزمان، متن، ص: 35
شعيب بن صالح يا صالح بن شعيب ميگويند، اصحاب سفيانى را شكست ميدهد تا اينكه وارد بيت المقدس شود و سلطنت آن را براى مهدى عليه السّلام مسخر نمايد و سيصد نفر از شام بسوى او حاضر خواهند شد. بين خروج آن و بين اينكه تسليم امر مهدى عليه السّلام شود هفتاد و دو ماه خواهد بود.
[يارى كردن مهدى عليه السلام آنهائى را كه از خراسان خروج مىكنند]
(1) (باب نود و سوم:) عبد اللَّه گويد: در آن موقعى كه ما، در حضور رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بوديم جوانى از بنى هاشم آمد و رنگ آن حضرت تغيير كرد، گفتند:
يا رسول اللَّه چه شده كه ما هميشه در صورت شما اثر ناراحتى ميبينيم؟! فرمود: ما اهل بيتى هستيم كه خدا آخرت را براى ما خواسته است و اين اهل بيت من بعد از من دچار بلاء شده و (از حقوق خود) محروم خواهند شد تا اينكه عدهاى كه بيرقهاى سياهى دارند از طرف مشرق مىآيند و دو مرتبه يا سه مرتبه حق خود را طلب ميكنند و حق را بآنها نميدهند تا اينكه جنگ كنند و غالب شوند، آنگاه حق آنها را بآنها ميدهند ولى قبول نميكنند و حق را بمردى از اهل بيت من رد ميكنند و او زمين را پر از عدل ميكند بعد از آنكه از ظلم پر شده باشد هر كدام از شما آن را درك كرديد بايد خود را بآن برسانيد و لو اينكه با دست و سينه خود از روى برف برويد زيرا كه او مهدى عليه السّلام است. (2) (باب نود و چهارم:) ثوبان ميگويد: موقعى كه ديديد بيرقهاى سياه از طرف خراسان خارج شدند خود را بآنها برسانيد و لو اينكه با دست و سينه از روى برف برويد چون كه مهدى خليفه خدا در ميان آنها است.
فتنه و آشوبهاى آخر الزمان، متن، ص: 36
(1) (باب نود و پنجم:) حسن گويد: مرد كوسه گندم گون و متوسط القامتى كه شعيب ابن صالح نام دارد و غلام بنى تميم است با چهار هزار نفر كه لباسشان سفيد، بيرقهاشان سياه است از شهر رى خروج ميكند، او مقدمه (خروج) مهدى عليه السّلام است، با كسى ملاقات نميكند مگر اينكه آن را خواهد كشت.
[لواء مهدى عليه السلام با شعيب بن صالح است]
(2) (باب نود و ششم:) عمّار بن ياسر ميگويد: شعيب بن صالح زير لواى مهدى عليه السّلام خواهد بود.
[صفت جوانى از بنى هاشم]
(3) (باب نود و هفتم:) جابر از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: جوانى از بنى هاشم كه خالى در كف دست راست خود دارد با بيرقهاى سياهى از طرف خراسان خروج ميكند كه شعيب بن صالح در جلو او خواهد بود و با اصحاب سفيانى جنگ كرده آنها را شكست ميدهد. (4) (باب نود و هشتم:) سفيان كلبى ميگويد: تازه جوانى چهره زرد با ياران قليلى با لواى مهدى عليه السّلام خروج ميكند كه اگر با كوهها بجنگد آنها را خراب ميكند تا اينكه وارد بيت المقدس مىشود.
حضرت علی(ع) از آغازین ایام حیات، در محضر رسول خدا(ص) بود و از دریای علم ایشان خوشه برمیچید. به تصریح آن امام همام، نبی خاتم(ص) در لحظات آخرین زندگی پرخیر خویش، هزار دروازة علم را برای ایشان گشودند که از هریک از آنها هزار در دیگر گشوده شد.1 بنابر شرایطی که حضرت علی(ع) در آن میزیستند بیش از دیگر اهل بیت(ع) به تصویر و ترسیم آینده، گاه نزدیک و گاه دور پرداختند. از مشهورترین پیشگوییهای ایشان که به سرعت، راستی آن بر مخاطبان عیان شد، ماجرای جنگ نهروان با خوارج بود که فرمودند: «از شما کمتر از ده تن کشته خواهد شد و از ایشان کمتر از ده تن زنده خواهند ماند».2 این عبارت پیش از آغاز نبرد بیان شد و اندکی پس از خاتمة نبرد، شمارش شهدای سپاه و فراریان خوارج، حاضران را متحیر نمود. گاه نیز در روایات علوی صحبت از آیندة نه چندان دور است؛ برای نمونه از این دست میتوان به پیشگویی امیرمؤمنان(ع) دربارة حملة مغول به سرزمینهای اسلامی یاد کرد3 که با استناد به همین روایت و با درایت و حزم خواجه نصیرالدین طوسی، جامعة شیعیان کمترین آسیب را در این فتنه متحمل شد. یکی از پیشگوییهایی که در لابهلای بیانات امیرمؤمنان، امام علی(ع) مطالب ارزنده و قابل توجهی دربارة آن میتوان یافت، مسئلة فتنههای آخرالزمانی است. دربارة موضوع فتنههای آخرالزمان، روایات متعددی از معصومان(ع) نقل شده که در اینجا تنها به مرور روایات علوی اکتفا میکنیم و انشاءالله در فرصتی دیگر، باید به تفصیل دربارة آن سخن گفته شود. معنای فتنه فتنه را در لغت، به امتحان و آزمودن معنا کردهاند5. این واژه معمولاً دربارة آن دسته از امتحاناتی به کار برده میشود که با تلخی و سختی همراه است6. در قرآن کریم، این واژه علاوه بر این معنا،7 برای بستن راه و بازگرداندن از مسیر حق،8 شرک و کفر،9 افتادن در معاصی و نفاق،10 اشتباه گرفتن و تشخیص ندادن حق از باطل،11 گمراهی،12 کشتار و اسارت،13 تفرقه و اختلاف میان مردم14 و... به کار رفته است. گونهشناسی فتنههای آخرالزمان حضرت علی(ع)، ضمن چند روایت گونههای متعددی از فتنههای آخرالزمانی را بیان نموده اند و همانطور که خواهیم دید، چهارمین یا پنجمین آنان را بدترین آنها خواندهاند: ـ چهار فتنه رخ خواهد داد؛ در اولی خونریزی مباح میشود؛ در دومی خونریزی و غارت اموال؛ در سومی خونریزی، غارت اموال و تجاوز به نوامیس؛ چهارمی که حتی اگر در سوراخ روباه پنهان شده باشی دچار آن فتنه خواهی شد.15 ـ خداوند در این امت، پنج فتنه قرار داده است: ابتدا فتنة عمومی، سپس فتنة خواص، پس از آن فتنة سیاه تاریک که مردم در آن بسان چارپایان میشوند، سپس هدنه(صلح میان مسلمانان و کفار در پی جنگ و کشتار) و درنهایت دعوت کنندگان ضلالت و گمراهی میآیند. در آن روز اگر برای خداوند جانشینی ماند درخدمتش باش.16 و در جایی دیگر حضرتش حیوانسانی مردم را ناشی از فتنة کور، پیچیده و گنگ پنجم خواندهاند.17 ـ همانا از دو خصلت بر شما هراسانم؛ پیروی از هوای نفس و آرزوی طولانی. اما پیروی از هوای نفس، از حق باز میدارد و آرزوی دراز، آخرت را در طاق نسیان مینهد. همانا دنیا، پشتکنان میرود و آخرت، کوچ کرده و به سوی ما میآید، و هر کدام را فرزندانی است. پس شما از فرزندان آخرت باشید و از فرزندان دنیا نباشید؛ چه، امروز کار هست و محاسبه نیست و فردا محاسبه هست و کار نیست. همانا فتنهها و آشوبها از هواپرستی آغاز میشود. در آنها، [به وسیلة] فرمانهای خود پرداخته با خدا مخالفت میشود و مردانی در عهدهدار شدن آنها، به جای مردانی دیگر مینشینند. اگر حقّ خالص در میان بود، اختلاف به چشم نمیخورد، و اگر باطل محض در میان بود، بر هیچ خردمندی پوشیده نمیماند، لیکن مشتی از حق و مشتی از باطل گرفته شده و با هم آمیخته گردیده است. اینجاست که شیطان بر دوستداران خود چیره میگردد، و کسانی رهایی مییابند که از طرف خداوند عاقبت نیکی برای آنها رقم خورده باشد. همانا من از رسول خدا(ص) شنیدم که میفرمود: چگونه خواهید بود زمانی که فتنهای شما را در برگیرد که در آن کودکان بیش از آن به نظر رسند که هستند [سن و سالشان بیشتر به نظر میرسد]، و جوانان به پیری رسند. مردم به کژراهه میروند و آن (انحراف) را مانند سنّت خویش میگزینند و هرگاه بخشی از آن به روش درست تبدیل گردد، گفته میشود سنّت دگرگون شده است. این در نظر مردم کاری زشت آید و در پی آن، بلایا شدّت یابند و نسل به اسارت برده شود. سپس فتنه و آشوب آنان را بکوبد، چنانکه آتش، هیزم را میکوبد و آسیاب طعمة خود را. آنها دین میآموزند اما نه برای خدا، و دانش میجویند امّا نه برای عمل؛ و به وسیلة کار آخرت، دنیا را میطلبند.18 مصادیق فتنهها تعداد و گونههای فتنههای آخرالزمان آنچنان زیاد است که به طور عادی اولین تصوری که برای هر شنونده ای از شنیدن این واژه به وجود میآید، همین موضوع است. همانطور که دیدیم در میان این سیل فتنهها چهار یا پنج مورد بیش از دیگر موارد، انسانها را مبتلا میسازد. در بعضی از روایات علوی(ع) میتوان مصادیق و تسهیل کنندههایی را برای وقوع در فتنه یافت: حضرت امیر(ع) از رسول خدا(ص) نقل کرده که فرمودند: برای امتم بیش از هر چیز از گمراهی پس از معرفت، فتنههای گمراه کننده و شهوت، شکم و فرج بیمناکم.19 از همه مهمتر اینکه فتنة فراگیری در میان تمام مسلمانان رخ میدهد که تا زمان ظهور ادامه مییابد: از پیامبر اکرم(ص) شنیدم که فرمود: جبرئیل به نزدم آمد و گفت: یا محمد، به زودی در امّتت فتنه بهپا خواهد شد. پرسیدم: چگونه از آن میتوان خارج شد؟ گفت: در کتاب خدا، خبر پیشینیان و آنها که پس از شما میآیند و حکم (آنچه) مابین شما (رخ میدهد) آمده است. [آن] فاصل میان حق و باطل است و هزل نیست. هر ستمکاری که بدان عمل نکند خداوند او را درهم میشکند و هر کس جز در آن به دنبال هدایت باشد خداوند گمراهش خواهد ساخت. ریسمان محکم الهی، ذکر حکیم و صراط مستقیم است.20 قسم به آنکه جان علی در دست اوست این امت به هفتادوسه فرقه تقسیم میشوند که همة آنها در آتشند به جز این فرقه: «و ممّن خلقنا أمّةٌ یهدون بالحقّ و به یعدلون؛ و از میان کسانی که آفریدهایم، گروهی هستند کعبه حقّ هدایت میکنند و به حق داوری مینمایند».21 اینهایند که نجات مییابند.22 در دیگر روایات، حضرت امیر(ع)، دستة نجاتیابنده را خود، شیعیانشان23 و تمام پیروانشان24 معرفی نمودهاند: رسول خدا(ص) به من فرمود: «شبی که مرا به آسمانها بردند، قصرهایی دیدم که از یاقوت سرخ، زبرجد سبز، درّ و مرجان و طلای خالص بود، کاهگل آنها از مشک خوشبو، خاکش از زعفران، و دارای میوه، نخل خرما و انار، حوریه، زنهای زیبا و نهرهای شیر و عسل که بر روی درّ و جواهر میگذشت ـ در کنار آن دو نهر، خیمهها و غرفههایی بنا شده، بودند و در آنها خدمتکارها و پسرانی بودند، و فرشهایش از استبرق، سندس و حریر بود و طنابهایی در آنها بود. گفتم: ای حبیب من جبرئیل، این قصرها از آن کیست، و قصة آنها چیست؟ جبرئیل گفت: این قصرها و آنچه در آن است و چندین برابر آن مخصوص شیعیان برادرت و جانشین تو پس از تو بر امّت، علی است. ایشان را در آخر الزمان به نامی که دیگران را آزار دهد، بخوانند. آنها را رافضه (واگذارندگان) خوانند، در صورتی که این نام برای آنان زینت است، زیرا ایشان باطل را واگذارده و به حق چنگ زدهاند، و سواد اعظم اینانند. اینها مخصوص شیعیان فرزندت حسن، پس از او، برای شیعیان برادرش حسین، پس از او، برای شیعیان فرزندش علی بن الحسین، بعد از او، برای شیعیان فرزندش محمد بن علی، پس از او، مخصوص شیعیان فرزندش جعفر بن محمد، پس از او، برای شیعیان فرزندش موسی بن جعفر، پس از او برای شیعیان فرزندش علی بن موسی، بعد از او، برای شیعیان فرزندش محمد بن علی بعد از او؛ و برای شیعیان فرزندش علی بن محمد، پس از او برای شیعیانش فرزندش حسن بن علی پس از او، و برای شیعیان فرزندش محمدِ مهدی پس از اوست. ای محمد اینان امامان پس از تو، نشانههای هدایت و چراغهای روشن در تاریکیها هستند. شیعیانشان ـ تمامی ـ فرزندان تو هستند، و دوستداران آنها پیروان حق و دوستان خدا و رسولند، که باطل را واگذارده و از آن دوری کردهاند، و آهنگ حق نموده و از آن پیروی کردهاند، آنها را در زمان زندگیشان دوست داشته و پس از مرگشان زیارت کنند. در صدد یاری آنهایند و به دوستی آنها اعتماد کنند. رحمت خدا بر ایشان باد زیرا او آمرزنده و مهربان است».25 در برخی روایات دیگر از ایشان آمده که دوازده یا سیزده فرقه از فرق اسلامی به ایشان محبت میورزند و ولایتشان را قبول دارند.26 شدت این فتنه را از آنجا میتوان دریافت که ایشان میفرمایند: اگر کسی را با ده طناب در جبهه حق بسته باشند، باز او را به باطل میکشانند و به عکس.27 سختی این فتنهها برای مؤمنان نیز از این روایت قابل درک است که ایشان از رسول خدا(ص) نقل نمودند که فرمود: زمانی بر مردم میآید که دل مؤمن در نهادش آب میشود، همانطور که سُرب در آتش آب میشود، و سبب آن نیست مگر اینکه فتنهها و بدعتهایی را که در دین آنها ظاهر گشته مشاهده میکنند و توانایی تغییر و بر طرف ساختن آنها را ندارند.28 در جای دیگر از حضرتش نقل شده که مؤمنان آخرالزمان از کنیزان پست تر شمرده خواهند شد.29 برکات بروز فتنهها در جامعه هرچند فتنهها، سختیها و تلخیهای خاصّ خود را به دنبال میآورد لیکن شیرینیهایی در پی آن نصیب مؤمن میشود که شاید از هیچ راه دیگری تحصیل آنها برای مؤمن ممکن نباشد. در روایات رسول خدا(ص) و امامان اطهار(ع) میخوانیم: «از فتنههای آخرالزمان کراهت نداشته باشید که منافقان را نابود میکند».30 در ضمن وصایای رسول خدا(ص) به امیرمؤمنان(ع) آمده است: ای علی، شگفتآورترین مردم از نظر ایمان و بزرگترین آنان از نظر یقین مردمانی هستند که در آخرالزمان پیامبری ندیدند و امام هم از نظرشان پنهان شده، پس به همان سیاهی و سفیدی کتاب ایمان آوردهاند.31 امام صادق(ع) فرمود: «پس از آنکه عثمان کشته و با امیر المؤمنین(ع) بیعت شد، آن حضرت بر فراز منبر تشریف برد، خطبهای خواند و در آن فرمود: «هان که گرفتاری شما به گرفتاری همان روز که خداوند پیغمبرش را برانگیخت بازگشت نموده است. سوگند به آنکه او را به حق برانگیخت، حتماً باید گرفتار وسوسه شوید و غربال گردید تا آنکه زیرورو شوید و بالا و پایین گردید. حتماً باید افرادی که کوتاه آمدهاند پیشی گیرند و آنانی که پیشی گرفتهاند کوتاه بیایند. به خدا قسم هیچ نشانهای را پنهان نکردهام و هیچ دروغی نگفتهام و مرا از این مقام و چنین روز آگاهی بود».32 یکی از برکات صبر در آخرالزمان این است که مؤمن را در ثواب تمام نیکیهای پیشینیانش شریک میسازد: وقتی در جنگ نهروان امیر المؤمنین(ع) خوارج را به قتل رسانید، مردی به خدمت حضرت رسید. حضرت به او فرمود: «قسم به خداوندی که دانه را شکافت و آدمی را آفرید، مردمی در اینجا با ما آمدهاند که هنوز خداوند پدران و نیاکان آنها را خلق نکرده است!» آن مرد عرض کرد: مردمی که هنوز خلق نشدهاند چگونه میتوانند با ما آمده باشند؟! فرمود: «آری، آنها مردمی هستند که در آخرالزمان میآیند و در این هدف که ما داریم آنها نیز شریکند و تسلیم ما، پس آنها در آن راه که ما گام برمیداریم شرکای حقیقی و واقعی ما هستند».33 مسلماً هر آزمونی که سخت تر باشد در عین آنکه بسیاری نمیتوانند در آن قبول شوند آن عده ای که توفیق و پیروزی مییابند تعدادی اندک و جایگاهی رفیع خواهند داشت. راه رهایی از فتنههای آخرالزمان تمسک به قرآن و اهل بیت(ع) راه رهایی از این فتنههای آخرالزمانی در بیانات امیرمؤمنان(ع) در دو قالب عمومی و فردی قابل دستهبندی است. راه عمومی همان تمسک به قرآن و اهلبیت(ع) است. راه فردی که به برخی از صحابه توصیه میشده ـ الزاماً شامل همگان نبوده ـ سکوت، قعود و... است. روایت مربوط به تمسک به قرآن را پیش از این مرور کردیم.34 دربارة تمسک به اهل بیت(ع)، روایات متعددی از امیرمؤمنان(ع) نقل شده که با توجه به جامعیت روایت ذیل و دربرداشتن راه تحقق آن، از بیان دیگر موارد خودداری و به نقل همین مورد اکتفا میکنیم.35 امیر مؤمنان(ع) در ضمن خطبهای بلند راههایی را برای رهایی از فتنهها و مصون ماندن از عذاب الهی که فرجام فرو افتادگان در آنهاست فراروی مؤمنان نهادند. در اینجا به مناسبت، به فرازهایی از این سخن گرانسنگ توجه میکنیم: من و رسول خدا(ص) بر لب حوض هستیم و خاندان ما با ما هستند پس هر کس ما را بخواهد باید گفتار ما را بگیرد و به کردار ما عمل کند زیرا ما خاندانی هستیم که شفاعت از آن ماست. برای دیدار ما در کنار حوض با هم رقابت کنید، چون ما دشمنان را از آن دور و دوستانمان را از آن سیراب میسازیم. هر کس از آن آب نوشد هرگز تشنه نشود، و حوض ما پر است و از دو آبریز بهشتی در او ریخته میشود؛ یکی «تسنیم» و دیگری «معین». در دو طرف این حوض، زعفران است. کسی را بر ما نمیگزیدند ولی اوست که از بندگانش هر که را بخواهد ویژه رحمتش کند، پس خدا را ستایش میکنم بدین نعمتها که مخصوص شما قرار داده و بر حلالزادگی شما، چون یاد ما خانواده، شفای هر درد، بیماری و وسوسة شکآور است، و البته دوستی ما خشنودی خداست، و هر کسی که راه ما را گیرد، فردا در «حظیر\ القدس» و «فردوس برین» با ماست، و منتظر امر ما همچون کسی است که در راه خدا به خونش غلتد، و هر که فریاد ما را بشنود ولی ما را یاری نکند خدا به رو بر سر دو سوراخ بینی او را در دوزخ سرنگون سازد. 1. استقامت و تقیّه در برابر دشمنان: ما درِ گشایش، چون مبعوث شوند و همه راهها بر مردم بسته شود، ماییم «باب حطّه» که در اسلام است هر کس در او آید نجات یابد و هر که از آن دور شود فرو افتد. خدا به ما آغاز کرد و به ما پایان داد و آنچه را بخواهد به ما میزداید و به ما پایدار سازد و به ما باران فرود آید، مبادا فریبنده شما را از خدا فریب دهد، اگر بدانید درماندن شما میان دشمنانتان و تحمّل اذیتها چه اجری دارید چشم شما روشن شود، و اگر مرا نیابید چیزهایی بینید که آرزوی مرگ کنید از ستم و دشمنی و خودبینی و سبکشمردن حق خدا و ترس، چون چنین شود همه به رشته خدا بچسبید و از هم جدا نشوید، و بر شما باد به صبر و نماز و تقیّه. 2. ثبات و دوری از رنگ به رنگ شدن: و بدانید که خداوند دشمن میدارد بندگان متلوّن و همه رنگ خود را، پس از حق و ولایت اهل حق دور نشوید چون هر کس دیگری را جای ما برگزیند نابود است و هر که پیرو آثار ما شود به ما پیوندد، و هر که از غیر راه ما رود غرق شود همانا برای دوستان ما فوجهایی از رحمت خداست و برای دشمنان ما فوجهایی از عذاب خدا، راه ما میانه است، و رشد و صلاح در برنامه ماست، بهشتیان به خانههای شیعیان ما چنان نگاه میکنند که ستاره درخشان را در آسمان میبینند. 3. پرهیز از دنیاگرایی: هر کس از ما پیروی کند گمراه نشود، و هر که منکر ما شود هدایت نگردد، و نجات نیابد آنکه بر زبان ما کمک دهد دشمن ما را و یاری نشود آنکه ما را وابگذارد. پس به طمعِ دنیای پوچ و بیارزشی که سرانجام از شما دور شود و شما نیز از آن زوال یابید از ما روی نگردانید، زیرا هر کس دنیا را بر ما ترجیح دهد افسوس فراوان دارد. خداوند متعال [از زبان این فرد] میفرماید: «ای وای بر من که جانب امر خدا را فرو گذاشتم و در حقّ خود ظلم و تفریط کردم».36 4. شناخت حقّ امامان معصوم(ع): چراغ راه مؤمن شناخت حق ماست، و بدترین کوری نابینایی فضیلت ماست که با ما بیجهت و بدون گناه به دشمنی برخاسته فقط به جرم اینکه ما او را به سوی حق و دوستی خواندیم و دیگران او را به سوی فتنه دعوت کردند، آنها را بر ما ترجیح داد. ما را پرچمی است که هر که در سایة آن درآید، او را جا دهد و هر که بسوی او پیش تازد پیروز است و هر که از آن واماند نابود، و هر که بدان چنگ زند نجات یابد، شمایید آبادگران زمین که (خداوند) شما را در آن جای داد تا ببیند چه میکنید، پس مراقب خدا باشید در آنچه از شما دیده میشود، بر شما باد به راه روشن بزرگتر، در آن بروید که دیگری جای شما را نگیرد. سپس حضرت این آیة قرآن را تلاوت فرمود: «به سوی آمرزش پروردگارتان بشتابید و به راه بهشتی که عرضش به قدر پهنای آسمان و زمین است و آن برای اهل ایمان به خدا و پیمبرانش مهیا گردیده».37 5. پیشه کردن تقوی: پس بدانید شما به بهشت نمیرسید مگر به تقوی، و هر که رها سازد پیروی از آنکه خدا فرمان اطاعت او را داده، برانگیخته شود برای او شیطانی که قرین و مونس او گردد. 6. عدم سازش با ستمکاران: شما را چه باشد که به دنیا تکیه کردید، و به ستم خشنودید، و فرو گذاشتید آنچه را که عزت و سعادت شما و نیروی علیه ستمگران در آنست، نه از خدایتان شرم دارید، و نه به حال خود فکر میکنید. شما در هر روز ظلم میشوید ولی از خواب بیدار نمیگردید، و سستی شما پایان نپذیرد، آیا نمیبینید دین شما کهنه میشود و شما سرگرم دنیایید، خدای بزرگ میفرماید: «و شما مؤمنان هرگز نباید با ظالمان همدست و دوست باشید و گر نه آتش کیفر آنان در شما هم خواهد گرفت و در آن حال جز خدا هیچ دوستی نخواهید یافت و هرگز کسی، یاری شما نخواهد کرد».38و39 روایاتی که مخاطبش افراد متوسطی است که در فتنهها احتمال لغزششان بیش از نجات به نظر میآید از این قرارند: 7. ذکر و یادآوری همیشگی: دانشمند آنکس است که ارزش خویش را بشناسد، در نادانی مرد همین بس که قدر خود را نشناسد و دشمنترین بندگان نزد خدا همانا بندهای است که خدا او را به خودش واگذارد، سرگردان و حیران از راه راست باشد و هدفش را نداند چیست و بدون راهنما راه را بپیماید. اگر به سوی کسب مال دنیا دعوت شود اجابت میکند اگر به سوی آخرت دعوت شود کاهلی میکند گویا عملی را که برای دنیا انجام میدهد بر او واجب است و آنچه برای آخرت انجام میدهد از او ساقط. اینها در زمانی است که در آن زمان کسی سالم نمیماند جز مؤمنی که دائم الذکر است و کم اذیت، که اگر حاضر باشد کسی او را نشناسد و اگر غایب باشد جستجویش نکنند. 8. عدم اشاعة گناه: اینان چراغهای هدایت و مشعلهای فروزان برای شبروان هستند و برای سخن چینی و فساد در گردش نیستند، نادان و سفیه نباشند که گناهان را انتشار دهند و اشاعه فاحشه کنند. خداوند درهای رحمتش را بروی اینان میگشاید و از ایشان عذاب سختش را برطرف میکند. ای مردم همانا روزگاری میآید که مردم فقط به اسم اسلام بینیاز باشند و از اسلام خبری نباشد آن چنان که ظرف تنها به آنچه که در آن ریخته میشود بینیاز باشد.40 به امید آنکه خداوند همة ما را از شرّ فتنههای آخرالزمان برهاند و از تمام ابتلائات این دوره سربلند بیرون آورد. انشاءالله پی نوشتها: 1. شیخ مفید، الإرشاد، ج1، ص35. 2. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، خطبة 59. 3. علامه حلی، الفین، ترجمه وجدانی، ص 953. 4. علامه حلی، کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین(ع)، ص 84. 5. تهذیب اللغة، ج 14، ص 296؛ مقاییس اللغة، ج 4، ص 472. 6. النهایة، ج3، ص410. 7. سورة عنکبوت (29)، آیة 2. 8. سورة مائده (5)، آیة 49. 9. سورة بقره(2)، آیة 193. 10. سورة حدید (57)، آیة 14. 11. سورة انفال (8)، آیة 73. 12. سورة مائده (5)، آیة 41. 13. سورة نسا (4)، آیة 101. 14. سورة توبه (9)، آیة 47. 15. السنن الوارده، ص35. 16. فتن ابن حماد، ص28. 17. همان، ص39. 18. روضه کافی، ص58. 19. السنن الوارده، ص37. 20. تفسیر عیاشی، ج1، ص3. 21. سورة اعراف (7)، آیة 181. 22. تفسیر عیاشی، ج2، ص43. 23. بحارالانوار، ج24، ص146. 24. الامالی، ص212. 25. الصراط المستقیم، ج2، ص153. 26. نهج السعاده، ج3، ص427 و ص430. 27. فتن ابن حماد، ص34. 28. امالی طوسی، ج2، ص132؛ وسائل الشیعه. 29. فتن ابن حماد، ص123. 30. کنزالعمال، ج11، ص189. 31. کمال الدین، ص288. 32. الکافی، ج1، ص396. 33. المحاسن، ص262؛ بحارالانوار، ج52، ص131. 34. ر. ک: الدرالمنثور، ج2، ص227. 35. ر. ک: کمال الدین، ج2، ص654. 36. سورة زمر (39)، آیة 56. 37. سورة حدید (57)، آیة 21. 38. سورة هود (11)، آیة 113. 39. نهج السعاده، ج3، ص421. 40. إرشاد القلوب إلی الصواب، ج1، ص 35. منبع: ماهنامه موعود شماره 90
الگوي حکومت مهدوي اشاره: شايد در اذهان بسياري ازمردم اين پرسش مطرح باشد که امام مهدي، عليه السلام، چگونه حکومت خواهد کرد و نظام سياسي - اداري که او برپا مي کند چه ويژگيهايي خواهدداشت؟ در پاسخ اين پرسش بايد گفت که ويژگيهاي حکومت مهدوي همان ويژگيهاي حکومت علوي است; با اين تفاوت که حکومت علوي تنها درگستره اي محدود از کره خاک و در مدت زماني ناچيز برقرار شد و آن حضرت هم به دليل درگيري در جنگهاي داخلي،نتوانست به همه آنچه که در نظرداشت جامه عمل پوشد; اما امام مهدي، عليه السلام، با پيش گرفتن سيره جدش اميرالمؤمنان، علي،عليه السلام، تا آستانه برپايي قيامت از دالت برمي سازد و به همه اهداف خود دست مي يابد. با توجه به فرارسيدن ماه شعبان،ماه تولد امام عدالت و ماه رمضان،ماه شهادت امام عدالت، بي مناسبت نديديم که براي آشنايي بيشترخوانندگان عزيز موعود مروري داشته باشيم بر سيره حکومتي امام علي، عليه السلام، در مدت زمان محدود حکومت خويش. اميد که مقبول افتد. با پيروزيهاي بزرگ اعراب مسلمان در نقاط مختلف جهان، سيل اموال ودرآمد به بيت المال سرازير شد و درزمان خليفه دوم، بر خلاف سنت پيامبرسبقت در اسلام يا شرکت در جنگهاي صدر اسلام ملاک برتري در دريافت بيت المال شد. خليفه هر چند بعدا از اين تبعيض مالي اظهار پشيماني کرد وسختگيريهايي به عمل آورد اما هرگزنتوانست اوضاع و احوال را به وضع پيشين بازگرداند. [1] . عثمان در دوران زمامداري اش برخلاف وعده اي که هنگام قبول خلافت کرده بود نه به سنت پيامبر عمل کرد ونه سيره شيخين را مد نظر قرار داد،بلکه دست ياران و اقوام خويش را درتصاحب بيت المال باز نگه داشت و به بهانه صله رحم، اموال هنگفتي را به آنان اعطا کرد و همان تبعيضات دوران عمر را با شدت بيشتري گسترش داد ودر نتيجه زمينداران و مالداران بزرگ پديد آمدند. خود وي خانه اي از سنگ و آهک بناکرد که درهايش از چوب عاج و عرعرساخته شده بود. وقتي کشته شد صد وپنجاه هزار دينار و يک ميليون درهم نقداز خود باقي گذاشت و ارزش املاکش در «وادي القري » و ديگر جاها بيش ازصد هزار دينار برآورد شد. او اسب وشتران فراوان داشت [2] گوهرهايي که دخترانش بر سينه مي آويختند چون آفتاب مي درخشيد. [3] . تمام خمس گرفته شده از افريقا رايکجا به مروان بخشيد و فدک را به قطاع [4] وي درآورد. همه غنايم افريقا - ازطرابلس تا طنجه - را به عبدالله بن ابي سرح اهدا کرد. زيد بن ارقم - کليد دار بيت المال درزمان عثمان - که از جايزه دويست هزاردرهمي به ابوسفيان و رداخت يکصدهزار (درهم) به مروان با سفارش عثمان به خشم آمده بود. کليدها را جلوعثمان گذارد و گريست. عثمان گفت:چون صله رحم کرده ام مي گريي؟ گفت: نه اما گمان دارم اين مالها رابه عوض انفاقهايي که در راه خدا،هنگام حيات رسول الله کردي برمي داري، اگر صد درهم به مروان مي دادي باز هم زياد بود (تا چه رسد به هزار درهم). عثمان گفت: پسر ارقم، کليدها رابگذار و برو! فرد ديگري را مسؤول بيت المال خواهم کرد [5] . از عطاهاي بي حساب عثمان، زبيرداراي چهار هزار دينار نقد، يک هزاراسب و يک هزار کنيز شده بود. طلحه املاک فراوان و خانه هاي مجلل داشت.عبدالرحمن بن عوف داراي هزار اسب،هزار شتر و ده هزار گوسفند بود و دراسکندريه، بصره و کوفه خانه هاي باشکوه بنا کرده بود. [6] اميرالمؤمنين که رابط ميان مردم معترض وخليفه بود،بادلسوزي تمام به وي پيشنهاد کرد جهت برآوردن خواسته هاي مردم سريعا به حقوق از دست رفته آنان رسيدگي نمايد و خطر قريب الوقوع را به وي يادآور شد. عثمان براي اين امر مهلت خواست، حضرت در پاسخ فرمود: آنچه به مدينه مربوط است، در آن مهلتي نيست و آنچه بيرون از مدينه است مهلتش رسيدن دستور تو به آنهاست. [7] . اما عثمان نخواست يا نتوانست به قول خود وفا کند و بدين ترتيب موجبات قتل خويش را فراهم آورد. وجود اين تبعيضها، مساله اي زودگذر و موقتي نبود که با رفتن عثمان از ميان برود بلکه در ميان خواص جامعه آن روز به صورت يک فرهنگ و عادت درآمده بود. اطرافيان و وابستگان خليفه به صرف همين وابستگي و قرابت، از مال و مقام بسيار برخوردار مي شدند وباتوجيهات هوس پسندانه آن را حق خودمي شمردند و تحت عنوان صله رحم سوسوي وجدان خويش را نيزخاموش ساخته با خيال راحت اموال مردم را به غارت مي بردند. امير المؤمنين، عليه السلام، درتوصيف اين دوران مي فرمايد: او (عثمان) همانند شتر پر خوار وشکم برآمده همي جز جمع آوري وخوردن بيت المال نداشت. او باهمکاري بستگان پدري اش، همچون شتر گرسنه در بهار بر روي علف بيت المال افتاده به خوردن مشغول شدنداما کارشان به نتيجه نرسيد». [8] بعد از قتل عثمان، مردم براي بيعت با امام علي، عليه السلام، به در خانه اوهجوم آوردند اما او بخوبي مي دانست تغيير اين فرهنگ وخارج ساختن اين عادت زشت از سر بزرگان قوم کاري بس دشوار است و به يک عمل جراحي بزرگ نياز دارد که پيکره سرطاني آن روز اجتماع تحمل آن را نخواهد داشت. ولي، به دليل مسؤوليت الهي علما وحضور و اعلام آمادگي مردم براي تحقق اين تحول اجتماعي، اصلاحات بزرگ خود را آغاز کرد و خطاب به مردم، اوضاع آن دوران را به دوران قبل از اسلام و عمل خويش را به اقدامات رسول خدا تشبيه کرد و ازامتحاني سخت خبر داد [9] و اصول خلل ناپذير حکومت خود را اعلام نمودو تا آخر نيز بدان پاي فشرد. امام، عليه السلام، دستور داد همه اسبها و شترها و اسلحه هاي موجود درخانه عثمان - جز سلاح و مرکب شخصي او - را به بيت المال بازگردانند. عمروعاص چون از اين ماجرااطلاع يافت، در نامه اي به معاويه نوشت هرچه مي خواهي بکن که پسر ابوطالب همه اموال تو را خواهد گرفت، آنچنانکه چوبي را پوست کنند. [10] . اميرمؤمنان در دومين روز بيعت،براستي هشدار داد، اموال و قطايعي راکه عثمان، ناروا به ديگران بخشيده به بيت المال باز خواهد گرداند. هرچند باآن، زناني را کابين بسته باشند و ياکنيزکان خريده باشند. [11] . در ديدگاه علوي برتريهاي معنوي،همچون تقوا و صحبت با رسول خداهرگز ملاک برتريهاي مادي و مالي قرار نگرفت و همگان به طور مساوي ازبيت المال بهره مند شدند. به همين دليل بسياري از اشراف و رؤساي قبايل که اکنون خود را از حقشان! محروم مي ديدند، امام عادل را رها کرده به سراغ معاويه رفتند. حضرت در يک درد دل خصوصي، با مالک اشتر، ازاينکه مردم او را رها کرده اند، شکوه کرد. مالک علت آن را شدت عدالت اودانست و گفت: اکثر مردم به دنبال دنياهستند، اگر بذل مال کني اطرافت جمع مي شوند. فرمود: نمي توانم بيش از حق به کسي بدهم. اميد است که خداوند گروهي کوچک را بر گروهي بزرگ غلبه دهد. [12] . جامعه آن روز هرچند از بيماريها وانحرافات متعددي رنج مي برد امادنياطلبي و فساد مالي از همه آنهاخطرناک تر بود و امير مؤمنان همچون طبيبي ماهر ابتدا به معالجه اين آفت اهتمام ورزيد. او دوست داشت همه انحرافات را از ميان بردارد اما از بيم پراکندگي بيشتر مردم و توقف برنامه هاي اصلاحي، از وارد ساختن فشار بيشتر خودداري کرد. او آرزوداشت روزي بتواند همه سنتهاي تعطيل شده رسول خدا، همچون تغيير مقام ابراهيم، حرمت متعتين (عمره تمتع،نکاح متعه)، غصب فدک و... را به حال اول خود بازگرداند [13] اما همين اصلاحات نيز با مقاوت شديد روبروشد و کوهي از مشکلات و کارشکنيهارا در مقابل حکومت عدل امام قرار دادکه برداشتن آنها به صبري جميل،برنامه اي دقيق وموعظه هاي مردي شفيق محتاج بود که بزرگمردي چون علي بن ابيطالب، عليه السلام، همه آنهارا داشت. امام براي انجام اين اصلاحات ابتدااز خود و اطرافيانشان آغاز کرد. کارگزاران اميرالمؤمنين وقتي مي ديدند پيشوا و امامشان قبل از تعليم ديگران به تعليم نفس خويش اقدام نموده است [14] و برا طرافيان خود نيزهمچون ديگران در اجراي قوانين وعدالت، نظارت دارد، براي خود عذر وبهانه اي نداشتند. آن حضرت معتقد بودکسي که خود را به عدالت ملزم ننمود واولين تجربه عدالت را در کشور وجودخويش با بيرون راندن خواسته هاي دل نيازمود و در کار خيري که مردم را بدان دعوت مي کند پيشي نگرفت [15] قادرنخواهد بود ديگران را به کارهاي نيک وعدالت وادار سازد. عدالت خواهي چنان با گوشت وخون امير مؤمنان آميخته بود که رسول خدا فرمود: او در راه اجراي احکام الهي سختگير است. [16] . او کاملا آگاه بود که اگر شخص حاکم يا اطرافيانش اندکي از جاده عدالت و انصاف بيرون روند، زيردستان با شدت بيشتري حريم عدالت رامي شکنند. به قول سعدي: اگر ز باغ رعيت ملک خورد سيبي برآورند غلامان او درخت از بيخ به پنج بيضه که سلطان ستم روا دارد زنند لشکريانش هزار مرغ به سيخ از اينرو چشمهاي روشنتر ازآفتابش هميشه بر اطرافيانش نظاره مي کرد و به آنان اندک مجالي براي دورشدن از جاده عدالت نمي داد. آن حضرت در نامه اي به محمد بن ابوبکر، آنگاه که وي را به فرمانداري مصر فرستاد توصيه کرد که حتي درنگاه هايش به مردم عدالت داشته باشد.زيرا اگر حاکم ميان نگاه کردن به بزرگان و اشراف جامعه با نگريستن به ضعفا و پا برهنگان تفاوت قائل شود،گروه اول به حمايت بي دليل او طمع مي کنند و دسته دوم از عدالت وي نااميدمي شوند. [17] . هشدار امير مؤمنان به عقيل با آهن گداخته و سرزنش علي بن ابي رافع -متصدي بيت المال - به دليل عاريت دادن يک گردنبند به دختر خليفه و دستور بازگرداندن آن، در همين راستا قابل تفسير است. آن حضرت براي آنکه نشان دهدبرداشت نابجا از بيت المال، نوعي دزدي محسوب مي شود به عقيل که درخواست مال بيشتري داشت فرمود:شبانه صندوق تاجران بازار را بشکن و بردار. عقيل اظهار اشت خواهان دزدي نيستم. فرمود: دزدي از يک نفر آسانتر است ازسرقت از بيت المال است و خيانت به يک گروه سختتر از خيانت به يک فرداست. [18] . روزي، در ميان لباسهاي مختلفي که به بيت المال رسيده بود، يک پالتوي کلاه دار از جنس خز، نظر امام حسن، عليه السلام، را به خود جلب کرد; اماحضرت از دادن آن خودداري کرده به عدالت تقسيم نمود و آن پالتو سهم جواني همداني شد و او چون شنيد امام حسن بدان نظر داشته، به وي تقديم کرد. [19] . با مروري بر خطبه ها و نامه هاي امام امير المؤمنين برنامه هاي نظارتي ايشان را براي تحت نظر گرفتن کارگزاران مي توان به دو بخش تقسيم کرد: بخش فکري، فرهنگي و بخش اجرايي، حکومتي. 1. اقدامات فکري و فرهنگي امام اميرالمؤمنين براي حفظ وادامه سلامت کارگزارانش به مناسبتهاي مختلف، جايگاه، وظايف وسرانجام انسان را براي آنان تبيين مي نمود تا از گرفتار آمدنشان در دام غفلت بر حذر دارد. دامي که بيشترين صيدش صاحب منصبان و حاکمان اند.وي هنگام اعزام يکي از مديران به محل ماموريت و يا در حين خدمت، طي نامه هايي آنان را به ياد نظارت خداوندبر اعمال بندگان و سختيهاي قيامت مي انداخت و نسبت به مسؤوليت الهي آنها بيدار باش مي داد. در نامه اي به يکي از ماليات بگيران خود «او را به تقواو ترس از خدا در امور پنهان فرمان مي دهد، آنجا که غير خدا هيچ شاهدي نيست.» [20] و نيز مي فرمايد: در راه خدا آنچه بر شما واجب است انجام دهيد که خداوند از ما و شماخواسته با کوششهاي خود از اوسپاسگزاري کنيم. [21] . شبيه چنين سفارشهايي در نامه به مالک اشتر و محمد بن ابي بکر [22] نيزديده مي شود. و نيز به مالک سفارش فرمود: مبادا به بهانه اطاعت از فرمان ديگري، فرمان خدا را ناديده گيري. اميرالمؤمنين حکومت و زمامداري را به عنوان امانت در دست کارگزاران معرفي مي کرد که خيانت در آن ودست درازي به بيت المال، همسنگ خيانت به خون مسلمانان [23] و نشانه عدم اعتقاد فرد خائن به قيامت است. [24] . در نامه معروف به عثمان بن حنيف [25] بعد از گله و شکايت از او وبيان زندگاني سراسر زهد خود، علت اينگونه سخت گيري بر نفس را ترس ازروز هولناک قيامت مي شمارد و کساني را که به غذاهاي تشريفاتي و نابودشدني دنيا مشغول گشته اند به حيوانات پرواري تشبيه کرده است تامخاطب را از خواب غفلت بيدار کند ودر پايان به فرماندار خود مي نويسد: پسر حنيف، از خدا بترس و به همان قرصهاي نان اکتفا کن تا خلاصي تو از جهنم امکان پذير گردد. [26] . روش ديگر امام، عليه السلام، براي نظارت بر زمامداران از طريق فکري،فرهنگي، توجه دادن آنها به عواقب شوم خيانت در همين دنياست، اگرکسي به قبر و قيامت هم کاري نداشته باشد، بايد بداند که «ستم، نامه عزل شاهان بود» مملکتي ممکن است به کفربماند ولي به ظلم باقي نخواهد ماند، اگرزمامدار در پي کسب نام نيک دردنياست، بايستي متوجه باشدهمانگونه که امروزيان اعمال گذشتگان را نقد و بررسي کرده مورد قضاوت قرار مي دهند، آيندگان نيز اعمال ما راخواهند سنجيد. «مردم به کارهاي تو - مالک -همانگونه نظر مي کنند که تو درباره آنهامي گفتي » [27] . بسياري از حيف و ميلها در بيت المال بدان دليل صورت مي گيرد که حاکم مي خواهد با دادن اموال همه مردم به گروهي خاص، آنان را دراطراف خود نگه دارد تا روز مبادا از اوو حکومتش دفاع کنند. البته بهره مندان از اين اموال چند صباحي زبان به مدح و ثناي او خواهند گشود و در ظاهرموجب سرافرازي حاکم در دنيامي گردند اما سنت خداوند بر اين قرارگرفته است که سرانجام ازسپاسگزاري آنان محروم مي گردد وهنگام نياز و لغزش بدترين رفيقان وملامت کننده ترين دوستان باشند. [28] . خداي تعالي با هيچ يک از بندگان خود بي دليل نه سر خصومت و دشمني دارد و نه با احدي پيمان قوم و خويشي و برادري بسته است، بلکه همه چيز براساس حکمت و قانون استوار گرديده و باطل در آن راه ندارد يکي از اين حکمتهاي الهي هلاکت قوم ستمکار باهر نام و عنوان است. اميرمؤمنان درنامه اي به فرماندهان نظامي علت سقوط و هلاکت حکومتهاي گذشته رادر دو مساله ديده است: يکي آنکه زورمندان آنها به گونه اي عمل مي کردند که مردم مجبور شدندحقوقشان رااز طريق رشوه و ديگرراههاي ناصواب خريداري نمايند وديگري سوق دادن مردم به سوي باطل از سوي حاکمان است. [29] . شيوه ديگر اميرالمؤمنين براي دورساختن زمامداران از ارتکاب خيانت،تحريک احساسات و غيرت آنها بود. درنامه اي به ابن عباس مي نويسد. من در کارهاي تو شريکم اگر زياني برساني به امام و پيشواي خود زيان رسانده اي. [30] و در نامه اي احتمالا به همين شخص براي آنکه او را از راه خطايي که رفته بود پشيمان کند،مي فرمايد: من تو را شريک در امانتم - يعني حکومت - قرار داده ام و از ميان همه خاندانم به تو اعتماد کردم، حالا که اوضاع بر من سخت شده، تو هم مرارها کرده اي؟! چطور مال حرام ازگلويت پايين مي رود... [31] . گاهي حضرت در سخنرانيهاي عمومي نيز به مردم هشدار مي داد که خداوند شما را به وسيله اموال مي آزمايد. روزي مولاي متقيان در حال سخنراني بود، مردي برخاست و ازمعني فتنه و امتحان پرسيد. امام پاسخ داد: وقتي آيه «الم احسب الناس ان يترکوا، ان يقولوا آمنا و هم لايفتنون » نازل شد از رسول خداپرسيدم مقصود از آزمايش و فتنه چيست؟ فرمود: يا علي! امت، بعد از من امتحان خواهند شد... اين مردم پس ازمن با ثروتشان آزمايش مي شوند،ديندار بودن را منتي بر خدا قرارمي دهند... رشوه را به نام هديه و ربارا به رسم تجارت حلال مي شمارند... [32] . 1. اقدامات اجرايي و حکومتي اقدامات فرهنگي و سفارش حاکمان و کارگزاران به يادآوري قيامت و نظارت خداوند هرچندضروري و کارساز است، اما هرگزکافي نيست. بلکه در کنار آن بايستي اقدامات حکومتي و نظارتي نيز اعمال گردد. اقدامات امام اميرالمؤمنين در اين خصوص عبارتند از: 1-2. انتخاب اصلح براي مديريت يکي از مهمترين وظايف حاکم اسلامي، انتخاب شايسته ترين افرادبراي مديريتهاي مختلف کشور است. اميرالمؤمنين، مدير جامعه را به قطب آسيا تشبيه کرده [33] و تغيير آن راموجب تغيير اوضاع زمانه دانسته است [34] در بسياري موارد دين و اعتقادمردم نيز اعتقاد مدير آن جامعه مي باشد چنانکه رسول خدا،صلي الله عليه وآله، در نامه هاي خود باامپراتور روم و پادشاه ايران، گناه مسلمان نشدن مردم را به عهده آنان دانست. رهبر جامعه اسلامي چنانکه به هر دليل فردي را به مديريت بخشي ازکشورش برگزيند، در حاليکه مي داندديگري از او شايسته تر است، به فرمايش پيامبر اکرم،صلي الله عليه وآله، به خدا و رسول خداو همه مسلمانان خيانت کرده است. [35] . رسول خدا جواني بيست و چندساله به نام «عتاب بن اسيد» را به فرمانداري مکه انتخاب کرد و به اوفرمود: مي داني چه مقامي به تو داده ام؟تو را فرماندار اهل الله، عز و جل،نموده ام و بعد فرمود: لو اعلم لهم خيرا منک استعملته، عليهم اگر بهتر از تو سراغ داشتم او را بدين امر برمي گزيدم. [36] . يکي از ياران پيامبر از وي مقام ومنصبي خواست، حضرت دستي به شانه اش زد و فرمود: تو براي حکومت ضعيفي و آنکه ازعهده بر نيايد، در آخرت خوار وپشيمان خواهد شد. [37] . امام اميرالمؤمنين نيز در دوران زمامداري خود بدين امر مهم توجه کافي داشت، خود به انتخاب اصلح اقدام مي کرد، مديران ضعيف را معزول مي نمود و به کارگزاران خود اين امر را توصيه مي فرمود.
عناصر و ساختار نظام سياسي در حکومت مصلح پايه و مايه مقاومت ها و نگاه به آينده تمامي پيروان اديان الهي، در فراز و نشيب هاي تاريخي، اعتقادي به وجود موعود بوده است. اين باور سرخوردگي ها، بن بست ها و مشقات مادي و معنوي را براي معتقدان قابل تحمل کرده، و آنان را به گشايش اميدوار ساخته است. از اين منظر موعود روزي خواهد آمد و جهان ستم، جهل و ناآرامي را سامان خواهد داد. در مذاهب چهارگانه مسيح، يهود، ماني و اسلام، اين امر موجب انتظار نجات دهنده اي گرديده که مي آيد و تمام دنيا را اصلاح مي نمايد. در عقيده هر سه ملت (مذاهب سه گانه) نجات دهنده از دودمان عالي مرتبه خواهد بود. در باور يهود و عيسويان، منجي از نژاد پادشاه اسرائيل است. زرتشتيان سوشيانس پسر زرتشت را موعود مي دانند. اما مسلمين امام غائب را از اولاد پيامبر اسلام(ص) مي شناسند. به طور کلي وجود منجي، موعود يا مصلح عاملي است که عصرها و نسل ها را براي تداوم زندگي، پويايي داده، ستم ديدگان تاريخ را چشم انتظار منتقم ساخته، و بسترساز حرکت مستضعفان براي وراثت زمين گرديده است. چنين پريشان حالي و نااميدي قطعي است که انديشگران واقع نگر به دو سرانجام براي جهان و جهانيان هشدار مي دهند: تلاش جهان سرگردان؛ رستاخيز ديني در تلاش زمينه سازي حکومت موعود
حکومت واحد جهاني حضرت مهدي حکومت واحد جهاني امام مهدي (عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف) در حقيت، پاسخي است به نگراني بشر از آينده ي خود. شيعيان، اينده ي روشني را براي زندگي انسان پيش بيني مي کنند و اميد به زندگي در قالب (انتظار فرج) به زندگي شيعيان، معنا و گرمي مي بخشد. يک شيعه، هيچ گاه از آينده ي خود نگران نيست، چنان که اکثر متدّينان به اديان نيز نگران نيستند و آينده ي بشر را تحت لواي مصلح کل، روشن مي بينند، ولي آموزه هاي شيعي اين امتياز را دارد که از روشني و وضوح فراوان برخوردار است. با دقّت در دعوت و آموزه هاي اسلام، معلوم مي گردد که هدف اش متّحد کردن ملّتها و برداشتن ديوار امتيازات و اعتبارات لغو و بي اثر و برقرار کردن کلمه ي واحد و همکاري و ارتباطي است که ريشه و پايه آن، کلمه ي توحيد و ايمان و عقيده به آن است. اسلام مي خواهد تمام اختلافات و جدايي ها را که به نام هاي گوناگون پديد آمده، با عقيده ي توحيد از ميان بردارد. اختلافات نژادي، طبقاتي، ملّي، وطني، جغرافيايي، مسلکي، حزبي، زباني، همه بايد از ميان برود و سبب امتياز و افتخار نباشد، حتّي بايد اختلافات ديني هم، کنار گذاشته شود و همه بايد تسليم فرمان خدا باشند: قُلَ تَعالّوَا الي کَلَمةٍ سَواءٍ بَيَننا وبَنيَکُمْ... اسلام، براي بشر، رسيدن به چنين روزي را پيش بيني کرده و در حدودي که وظيفه ي تشريع است، مقدّمات آن را نيز فراهم ساخته و عملي شدن آن را موکول به آماده شدن زمينه ي کامل آن کرده است. جريان اوضاع جهاني و پيشرفت هايي که نصيب بشر در امور مادّي و صناعي شده است و روابط نزديکي که به واسطه ي وسائل ارتباط کنوني با هم پيدا کرده اند، همه را به يک اتحاد واقعي و همکاري صميمانه ي روحاني و برادري حقيقي بيش تر محتاج کرده است. هر چه جلوتر برويم، اين احتياج را بيش تر احساس مي کنيم؛ يعني، آن دهکده ي جهاني که دانشمندان غربي در قرن بيستم احتمال آن را داده اند، اسلام، در هزار و چهارصد سال قبل، با تأکيد فراوان و قطعيّت و حيميّت، آن را خبر داده و حتّي کيفيت وقوع آن و نحوه ي حکومت در آن دهکده ي جهاني و رهبري آن نظام را به طور وضوح و آشکارا، معيّن کرده است و خبر داده که دين حاکم در آن حکومت جهاني، اسلام، و پيروزي از آنِ مستضعفان و صالحان و غلبه ي ايمان بر کفر است و حاکم آن حکومت، شخصي از تبار ابراهيم و بنيره محمّد(صلي اللّهُ عليه وآله وسلّم) و فرزند زهرا و علي (سلام الله عليهم) است و نام او، (محمد) و کنيه ي او (ابوالقاسم) و لقب او، (قائم) است. اينک به برخي از آيات و روايات اين مضوع و اين که (روزي خواهد آمد که دين غالب در روي کره ي زمين، دين اسلام است) و (پيروزي از آنِ مستضعفان است) و (صالحان وارث زمين اند) و (در همه ي جاي کره زمين، عدل حاک خواهد شد) واين که همه ي دين ها در عصر ظهور حضرت مهدي (عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف) خواهد بود، اشاره مي کنيم و تفصيل آن را به کتب مفصّل وا مي گذاريم. وَلَقَدْ کَتَبْنا في الزَّبُورِ مَنِ بَعْدِ الذِّکَرِ أنَّ الْأَرَضَ يَرِثُها عِبادِي الصَّالحونَ؛ در زبور داوود نوشته ايم که صالحان از بندگان من، وارث زمين خواهند شد. در تفسير مجمع البيان طبرسي، ذيل اين آيه، از امام باقر (عليه السّلام) نقل شده که آن حضرت فرمود: وَهَمْ اَصْحابُ الْمَهدْي في آخِرِالزَّمانِ؛ آنان، همان ياران حضرت مهدي (عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف) در آخرالزّمان اند. (وَعَدَ اللَّه الّذينَ آمَنوّ فَيِکَمَ وَعَمَلَو اَلصالِحاتِ لِيَستَخِلفَنَّهُمْ في الأَرضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الّذْينَ مِنْ قَبلِهِمْ وَلَيمَکِّنَنَّ لَهُمْ ديْنَهُمُ الَّذِي ارتَضي لَهَمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهمَ مِنْ بَعْدِ خَوفهِمِ أمَنْا...) در اين آيه ي شريف، سه وعده ي صريح به مؤمنان وارسته و داراي عمل صالح داده شد است: 1- استخلاف در زمين؛ يعني، حکومت، در کلّ کره ي زمين. به عنوان نمايندگي خدا که حکومت حق و عدالت است. 2- تمکين دين؛ يعني، نفوذ معنوي و حکومت قوانين الهي بر تمام پهنه ي زمين. 3- تبديل خوف به امنيّت؛ يعني، برطرف شدن تمام عوامل ترس و ناامني و جايگزاين شدن امنيّت کامل و آرامش در همه ي روي زمين. در تفسير مجمع البيان ذيل اين آيه از امام زني العابدين نقل شده کره فرمود: (هُمْ - وَاللَّهِ! - شيَعتُنا أهْلُ البَيْتِ يَفْعَلُ اللهُ ذالک بِهْمِ عَلي يَدَي رَجَل مِنَّا وَهُوْ مَهْدّيِ هَذِه الأمّةِ؛ اين گروه به خدا قسم! - همان پيروان ما هستند که خداوند به وسيله ي مردي از خاندان ما، اين موضوع را تحققّ مي بخشد و او، مهدي اين امّت است.). (هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهَ بِالْهَدي وَدينِ الحَقّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الْدين کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمَشرکُوْنَ)؛ خداوند، رسول خود را با هدايت و دين حق فرستاد تا دين حق او، بر همه ي اديان، غالب آيد. هر چند مشرکان به اين کار راضي نباشند. در روايت آمده که علي (عليه السّلام) هنگام تلاوت اين آيه از ياران خود پرسيد: آيا اين پيروزي حاصل شده است؟. گفتند: آري. فرمود: کَلاَّ! فَوَ الذَّي نَفْسي بَيدهِ! حَتَّي لايَبْقي قَرْيَةٌ إلاَّ وز يُنادي بِشَهادَةٍ أنْ لا إلهَ إلَّا اللهَ بَکْرَةً وَعَشيتاً؛ نه! سوگند به کسي که جانم به دست او است! اين پيروزي، آشکار نمي شود مگر زماني که هيچ آبادي روي زمين باقي نماند، مگر آن که صبح و شما بانگ لا إله إلاَّ الله از آن به گوش رسد«. امام باقر (عليه السّلام) فرمود: إنَّ ذالکَ يَکُونَ عَنِدَ خُرو أقَرّ بِمَحِمَّدٍ؛ اين پيروزي. به هنگام قيام هدي (عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف) از آل محمد(صلي اللّهُ عليه وآله وسلّم) خواهد بود؛ آن چنانکه هيچ کس در جهاني باقي نمي ماند مگر آن که اقرار به رسالت محمد(صلي اللّهُ عليه وآله وسلّم)، خواهد کرد. از اين آيات و روايات به روشني استفاده مي شود که: 1- سرانجام، صالحان اند که وارث کلّ زمين اند، نه شرق يا غرب، جنوب يا شمال آن. 2- افراد شايسته. جانشين پيشينيان در کلّ کره ي زمين اند و قدرت شان در همه جاي عالم ظاهري شود. 3- دينِ اسلامِ غالب بر همه ي اديان، در جاي جاي کره ي زمين حاکم خواهد شد. 4- همه ي اين ها در عصر ظهور حضرت مهدي (عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف) واقع خواهد شد. نتيجه اين که حکومت مهدي (عليه السّلام) حکومتي جهاني خواهد بود و اين حکومت واحد جهاني، جزء وعده هاي الهي است که تخلّف ندارد؛ زيرا، إنَّ اللَّهِ لا يَخلفَ الميعاد. بنابراين، اعتقاد به تشکيل حکومت واحد جهاني، نشئت گرفته از قرآن کريم و روايات اهل بيت(عليهم السّلام) است که خداوند وعده ي تحقّق آن بر اداره و تخلّفي نخواهد داشت.
حکومت برتر يا جامعه بهتر در سير تاريخي اين بحث در انديشه فيلسوفاني چون افلاطون و ارسطو آمده است که به جامعه بهتر تحت حکومت برتر مي انديشيده اند. در طول تاريخ فيلسوفان و انديشمندان بسياري در پي ايجاد حکومت برتر بوده و جامعه بهتر را در پرتو آن جستجو کرده اند . افلاطون از پيشينيان است که در اين مسير «پيدايش دولت» را امري حتمي دانسته و آن را نشأت گرفته از نياز و همبستگي هاي متقابل اقتصادي ميان افراد که ناشي از محدوديت امکانات توليدي انسان هاست مي داند. وي عواملي چون پيوند جغرافيايي و نژادي را در پيدايش دولت ها مؤثر نمي بيند. افلاطون به معرفت خاصي اعتقاد دارد که دولت و حاکمين به وسيله آن، به جاي هدايت گري و اندرزدهي به شهروندان به مسائل خاص، نسبت به کل جامعه، راهنما مي باشند. در نتيجه شهر اين دولت «شهر عاقل» است. شهري که داراي رهبران و رايزنان خردمند است و حقيقتا به شيوه عقل و درايت اداره مي شود. در نگاه ارسطو، حکومت عالي ترين نوع اجتماع با هدف «خير برين» است. وي حکومت هاي سه گانه اي را نام مي برد که براساس منافع و توسط گروه خاصي تشکيل مي شوند و همين عامل - حاکميت گروهي خواه اکثريت يا اقليت - آن ها را حکومت هاي منحرف معرفي مي کند. وي حکومت صحيح را حکومتي مي داند که صلاح عمومي را در نظر داشته باشد. پيرامون حکومت برتر «مسأله زمامدار» مطرح مي گردد و انديشه گران فوق، در اين باره نيز انديشه خود را اظهار داشته اند. زمامداران «شهر عاقلان» افلاطون، عاقلان شهر هستند که به وسيله عقل و دانايي و معرفتي که نيروي مشترک طبيعت و تربيت به آن ها بخشيده است، در هر شهري که زمامداري کنند، آن را دانا و خردمند خواهند کرد. اين گروه نسبت به کل جامعه اقليت مي باشند.